من کتاب «قوی سیاه: اثر چیزهای خیلی غیرمحتمل» رو چند ماه پیش خوندم و به دلیل این وضعیت شبه کمایی که وبلاگ توش بود فرصتی برای نوشتن دربارهاش پیدا نکردم. امروز سعی میکنم یه مرور کلی روی این کتاب داشته باشم و نظرم رو هم دربارهاش بگم.
خب اولین سوالی که پیش میاد اینه که چرا «قوی سیاه»؟ جواب این که در گذشته گمان بر این بوده که قوی سیاهی وجود نداره و همهٔ این پرندگان نجیب سفید رنگ هستند. پس از کشف قوهای سیاه در طبیعت که همه رو شگفت زده کرد، مردم به خطای پیشین خود پی بردند. نویسنده از قوی سیاه به عنوان استعاره برای موقعیت هایی استفاده میکنه که انتظارش رو نداشتیم ولی پیامدهای بزرگی داره. البته این خطا دربارهٔ قوهای سیاه یه خطای منطقی در induction یا استقرا است و نویسنده هم گاهی از مثال های مشابهی مثل مثال بوقلمون شادی که انتظار خورده شدن در جشن شکرگزاری رو نداره استفاده کرده که تا حدی نشون دهنده اهمیت این خطا در نظریهٔ قوی سیاه است.
در بیشتر قسمتها، کتاب راجع به دو مغالطهٔ عمده صحبت میکنه. اول مغالطهٔ قصه پردازی (Narrative Fallacy) است. مغالطهٔ روایت دربارهٔ مواقعیه که ما نمیتونیم یه اتفاق رو پیشبینی کنیم ولی بعد از این که اتفاق افتاد تمایل داریم دربارهٔ دلایل و عللش توضیح ارائه کنیم. واقعیت اینه که این تفسیرها به ندرت میتونه کمکی به ما کنه، چون عملاً پیشبینی چنین رویدادهایی امکانپذیر نیست. این یکی از ویژگیهای قوهای سیاهه. مثلاً بعد از ماجراهای بهار عربی خیلی از کارشناسان و متخصصان دربارهٔ دلایل این اعتراضها جوری صحبت کردند که انگار سقوط دولت های تونس و مصر (و بعد لیبی) کاملاً قابل پیش بینی و درک بود. یه راه برای فهمیدن چرند بودن این ادعاها و تفاسیر اینه که ببینیم اگه در سال ۲۰۱۰ از هرکدوم از این کارشناسان میپرسیدیم که آیا به نظرت موج انقلاب در کشورهای عربی راه میافته یا نه. احتمالاً بیشتر اونا دلایلی برای اتفاق نیافتادن بهار عربی میآوردند.
دومی مغالطهٔ بازی انگاری (Ludic Fallacy) است. این مغالطه دربارهٔ استفاده از مدلهای خیلی ساده شده برای توصیف پدیدههای خیلی پیچیده است. مدلی که طالب بیشتر از همه ازش متنفره توزیع نرماله. البته که توزیع نرمال چیز به درد بخوریه ولی اگه به جاش استفاده بشه. برای بررسی چیزهای طبیعی مثل قد و وزن یا برای تحلیل بازی های شانسی این یه مدل منطقی و قابل قبوله. ولی وقتی کارشناسان بازار یا اقتصاددانها ازش برای بررسی چیزهایی مثل فروش و ثروت استفاده کننده که خون طالب به جوش میاد. در کنار طرح این مغالطه، طالب به بیان تفاوت های این دو جا که بهشون کرانستان (Extremistan) و میانستان (Mediocristan) میگه میپردازه.
در نهایت به این نتیجه میرسیم که به اصطلاح کارشناسان و اقتصاددانان که از ابزارهای آکادمیک برای تحلیل بازار استفاده میکنند چیزی بیشتر از بقیه مردم نمیفهمند و بنابراین توجه کردن به حرفهاشون هدر دادن پول و وقته. شاید به طور میانگین نتیجهٔ بهتری از بقیه بگیرند ولی چون از مدل های اشتباه استفاده میکنند و بدون توجه به ویژگی سیستم اقتصادی که در کرانستان جا داره ریسک میکنند در بلند مدت ضرر میکنند. بیشتر کتاب هم صرف انتقاد، تحقیر و مسخره کردن اقتصاددانان برندهٔ جایزهٔ نوبل و مدیرانی که با توجیه این مغالطه ها، ریسک های نامعقول میکنند میشه.
اولین مشکلی که من با کتاب داشتم این بود که نسبت به حجم زیادش چیزهای زیادی ازش یاد نگرفتم. کل کتاب شرح و بسط خطاهای شناختی بالاست و ایدههای دیگهای که در حین توضیح راجع به این مغلطهها اومده بود رو قبلاً جاهای دیگه دیده بودم یا به نظرم بدیهی بودند. احتمالاً به این خاطر که قبلاً در وبلاگهای مختلف مطالب زیادی دربارهاش خونده بودم، یکی از اونها که جمع بندی خوبی هم از کتاب هست از صدراست. خیلی از صفحات کتاب به نقد کارشناسان بازار گذشته و به نظرم حداقل در این حجم بهش نیازی نبوده.
دوم این که کتاب ساختار منسجمی نداره. طالب ایده های کرانستان و میانستان و مغالطه های روایت و بازی رو در ابتدای کتاب میاره و بعد بارها بهشون بر میگرده، این وسط با شخصیت هایی مثل تونی چاق که یه معاملهگر بروکلینی هست و قراره برتری دانش تجربی رو به دانش آکادمیک نشون بده، چند تا برندهٔ جایزهٔ نوبل که کارشون مفت نمیارزه و شارلاتان هستند آشنا میشویم و داستان زندگی یوگنیا نیکولایونا کراسنوا که دانشمند علوم اعصاب بوده و تبدیل به نویسنده شده و البته که در پاورقی میاد که وجود خارجی نداره رو میخونیم. همهٔ اینها در کنار کودکی و نوجوانی طالب در لبنان و توضیحش دربارهٔ روستای خانوادگیشون و هر از چند گاهی پاراگراف هایی از دانشمندان و متفکران مورد علاقهاش. در عین حال سبک نوشتن طالب و استفاده از کلمات خلاقانه برای تحقیر کسانی که حقهباز میدونه و تکرار غیر قابل توجیه عبارت fuhgeddaboudit عملاً خوندن کتاب رو برام زجرآور کرده بود.
این یه جمع بندی کلی از حسی بود که موقع خوندن این کتاب داشتم و البته این حس میتونه تابع خیلی شرایط خارجی هم باشه، کما اینکه صدرا در پستش گفته. مطمئناً من در جایگاه علمی نسیم طالب نیستم و به نظرم نکاتی که بهش اشاره کرده کاملاً درست و به جا بوده، ولی میتونم به عنوان یه خواننده بگم که به اندازهٔ کافی موثر عمل نکرده.