شما را نمی دانم ولی من از فیلم های پایان باز اصلاً خوشم نمی آید. فکر میکنم ذهنم طوری کار میکند که باید برای هر چیزی یک شروع و یک پایان مشخص در نظر بگیرم وگرنه به نظرم آخر به هیچ نتیجهای نرسیدهام و انجام کار بینتیجه چیزی جز تلف کردن وقت نیست. این مایندست تا حدی در اعماق ذهنم نفوذ کرده که وقتی دوستی از من پرسید که اگر بدانی تا یک ماه دیگر بیشتر زنده نیستی، چه میکنی بی اختیار جواب دادم که کارهای نیمهتمامم را به آخر میرسانم. جوابی که بیش از همه باعث بهت و حیرت خودم شد.
دلیل تکاملیای برای این تمایل به نظرم نمیرسد ولی مشخص است که وقتی کاری را شروع میکنی یک ترد (Thread) در ذهنت باز میشود که تا وقتی آن را به نتیجه نرسانی و نبندی، در حال اجرا باقی میماند. به این موضوع اثر زیگارنیک میگویند. مشهور است که خانم زی گارنیک با مشاهده گارسونها و این که آنها سفارش های در حال انجام را بسیار بهتر از سفارش های تحویل داده شده به یاد میآورند به این فرضیه رسیده.
البته که این اثر، فواید زیادی به خصوص برای یادگیری و خلاقیت هم دارد، اگر یک بار با ارشمیدس همزادپنداری کرده و دچار یک لحظه اورکا شده باشید، احتمالاً درک میکنید دربارهٔ چه حرف میزنم، کما اینکه بسیاری از بزرگان این موضوع را به نحو احسن در سبک زندگی شان وارد کرده اند. یک موضوع دیگر هم این که اگر کاری جوری است که نمی دانید چطور شروعش کنید یا کلاً حسش را ندارید کافی است آن را شروع کنید، تردی که باز مانده شما را به زور مجبور میکند که انجامش بدهید. تمام اینها اما، از دردناک بودن موضوع کم نمیکند. ذهن ما هم ظرفیت مشخص و محدودی دارد. این همه ترد که همزمان به لطف دنیای مدرن باز مانده، رَم مغز را بیشتر از گوگل کروم اشغال میکند و نتیجه میشود تمرکز پایین، بهرهوری افتضاح و البته استرسی که یادتان نمیآید از کجا آمده.
احتمالاً به همین خاطر هم هست که تلاشم را میکنم تا جای ممکن تردی در ذهنم باز نشود و آنهایی هم که باز شدهاند را تا جای ممکن در اسرع وقت ببندم. اما از بیمعنیبودن و غیرممکن بودن جواب پاراگراف اولم فهمیدم که این شاید بهترین استراتژی برایم نباشد. هر چیزی – یک محصول، یک نرم افزار یا یک آدم – را باید یک work in progress در نظر داشت که اگر آن را خاتمهیافته بدانیم و در پی پیشرفتش نباشیم نه به معنی کامل بودنش، که به معنی مرگ آن است. این چند وقت بیشتر زندگیام را در این چارچوب میبینم.
البته که همیشه باید حواس آدم جمع باشد که کدام ترد را باز کند و کدام را اساساً بی خیال شود. به قول همین مارک منسون باید توجه داشت که به چه چیزهایی اهمیت می دهیم. خیلی از چیزها که ظرفیت گرانبهای توجهمان را صرفشان میکنیم اصلاً ارزش باز کردن ندارند، یا بهتر است در اسرع وقت ببندیمشان. ولی وقتی چیز واقعاً ارزشمندی را پیدا کردیم، باید جرأت و جسارتش را داشته باشیم که باز نگهش داریم.
پ.ن: این مطلب را حول مفهوم closure نوشتم، می توانید دربارهاش در ویکی پدیا بیشتر بخوانید.
https://en.wikipedia.org/wiki/Closure_(psychology)